چنان دید کز حضرت ذوالجلال
نه زآن سو جهت بُد نه زین سو خیال
همه دیده گشته چو نرگس تنش
نگشته یکی خار پیرامنش
در آن نرگسین حرف کآن باغ داشت
مگو زاغ کاو مُهر مازاغ داشت
گذر بر سر خوان اخلاص کرد
هم او خورد و هم بخش ما خاص کرد
دلش نور فضل الهی گرفت
یتیمی نگر تا چه شاهی گرفت
سوی عالم آمد رخ افروخته
همه علم عالم در آموخته
چنان رفته و آمده باز پس
که نآید در اندیشۀ هیچکس
ز گرمی که چون برق پیمود راه
نشد گرمی خوابش از خوابگاه
ندانم که شب را چه احوال بود
شبی بود یا خود یکی سال بود
چو شاید که جانهای ما در دمی
برآید به پیرامن عالمی
تن او که صافیتر از جان ماست
اگر شد به یک لحظه و آمد رواست
به ار گوهر جان نثارش کنم
ثنا خوانی چار یارش کنم
گهر خر چهارند و گوهر چهار
فروشنده را با فضولی چکار
به مهر علی گرچه محکم پیم
ز عشق عمر نیز خالی نی ام
همیدون در این چشم روشن دماغ
ابوبکر شمع است و عثمان چراغ
بدان چار سلطان درویش نام
شده چار تکبیر دولت تمام
زهی پیشوای فرستادگان
پذیرندۀ عذر افتادگان
به آغاز ملک اولین رایتی
به پایان دور آخرین آیتی
گزین کردۀ هر دو عالم تویی
چو تو گر کسی باشد آن هم تویی
تویی قفل گنجینهها را کلید
در نیک و بد کرده بر ما پدید
به شب روز ما را به بی ذمتی
سجل بر زده کامتی امتی
من از امتان کمترین خاک تو
بدین لاغری صید فتراک تو
نظامی که در گنجه شد شهربند
مباد از سلام تو نابهرمند تو ,عالم ,چو ,هم ,چار ,تویی ,تکبیر دولت ,چار تکبیر ,شده چار ,دولت تمام ,تمام زهی
درباره این سایت